داستان ترسناک قسمت گمشده سریال باب اسفنجی

داستان ترسناک قسمت گمشده سریال باب اسفنجی

در این مقاله قصد داریم یک داستان از یک قسمت گمشده و ممنوعه سریال محبوب باب اسفنجی را براتون بازگو کنیم. چیزی که گفته شده همچین قسمتی وجود داشته اما تا به حال هیچ کجا داستان آنرا بازگو نکرده اند.

من همراه پنج نفر دیگه شیفت شب کنترل کیفی شرکت انیمیشن سازی بزرگی بودیم که جایز نیست به خاطر یه سری مساعل اسمشونو بیارم.
کار من همراه با دوستان این بود که قسمت ها و اپیزود هایی که توسط بچه های انیمیشن سازی ساخته میشد رو یک بار دیگه بررسی کنیم و بازنگری کنیم تا اگر ایرادی داشت سریعا بهشوون گزارش بدیم.
شرکت ما در حال پایان بندی قسمت های آخر سریال کارتونی باب اسفنجی شلوار مکعبی بود و داشت یه سری قسمت های پایانی رو برای کمک کردن به شرکت اصلی میساخت و خوب طبیعتا یه پولی هم میگیرفت.
من و دوستانم پشت میزامون نشسته بودیم و هرکدوم مسعولیت قسمتی از ویدیو هارو به عهده میگرفت.کار ما این شکلی بود که بچه های انیمیشن ساز ۵ قسمت در ماه میساختن و آخر ماه به ما تحویل میدادن و ما هرکدوم یکی از این قسمت هارو جداگانه بررسی میکردیم و ایرادات یا مشکلاتشون رو به اونا گزارش میدادیم.
اون شبم همین اتفاق قرار بود بیوفته.همگی جمع شدیم و پنج ویدیو رو توی مانیتور تقسیم کردیم.
هرکدوم از بچه ها یه قسمت رو برداشتن که هر کدوم از این قسمت ها یه اسم داشت.مثلا به یکی قسمت باب اسفنجی به اسمان میرود رسید و به یکی دیگه قسمت سندی و پاتریک اشتی میکنند.
به من یه قسمت با یه اسم عجیب رسید.
به یکی از دوستام که نسبتا از بقیه بیکار تر بود گفتم بیا اینو ببین چه اسمی داره! بهتر نیست عوضش کنیم؟ یکم واسه بچه ها بد نیست؟
یکم خندید و گفت شاید یه شوخی مسخرس اخه مگه میشه این ویدیو اسمش این باشه اون وقت بچه ها چی فکر میکنن.
پیشنهاد داد ویدیو رو پلی کنیم.
و اون لحظه من بزرگترین اشتباه زندگیم رو مرتکب شدم…..

پایان قسمت اول

ویدیو پلی شد.من و دوستم چشم دوخته بودیم به صفحه.
ویدیو در مورد اختاپوس و باب اسفنجی و پاتریک بود که تو یه روز افتابی توی شهر داستانشون شروع میشد.کیفیت ویدیو از بقیه ویدیو ها پایین تر و صداها عقب جلود بود رنگ ها کمرنگ بودن خلاصه ویدیو معمولی نبود.
داستان از این قرار بود که اختاپوس قرار بود فردای اون روز کنسرت بده و داشت شدیدا تمرین میکرد که صدای خنده های باب اسفنجی و پاتریک مانع تمرکز میشدن.اونم میرفت بیرون و بهشون تذکر میداد که بس کنید دارم تمرین میکنم.اونا هم گفتن باشه و رفتن تو و اختاپوس با خیال راحت شروع کردن تمرین کردن.فردا اون روز اختاپوس اماده شد تا بره روی صحنه و شروع کردن به نواختن کلارینت که تا اینجا همه چی معمولی بود.
همینجور میزد و میزد و ویدیو فرکانسی تر و نویز دار تر میشد و کیفیتش پایین میومد.بعد از نواختن ، صدای تماشاچیان حاضر توی صحنه درومد.اما صدا صدای معمولی نبود.مطمعنا صدای جمعیت این شکلی نبود که ما شنیدیم یعنی صدای جیغ زدن از روی شکنجه نبود.
صدای وحشتناکی بود و خیلی ازار دهنده.صدای جییغ به نظر میرسید مربوط به بچه باشه چون صدای تیزی داشت و از روی درد بود.
تماشاچیان همینجوری جیغ میزدند و ویدیو نویزی تر فرکانسی تر و بی کیفیت تر با لرزش های عجیب میشد.
دوربین جای ثابتی نداشت و همینطور کل صفحه بالا پایین میشد.
اما نکته جالب تر چشمای تماشاچیان بود.

دقت کردیم این چشما چشمای معمولی همیشگی کارکتر های این کارتن نیست.
چشماشون از حالت کارتونی خارج شده بود و خیلی طبیعی و ریز بینانه تر شبیه به چشم انسان بود.
چشمانی با دقت بالا طراحی شده و البته عجیب که تا حالا سابقه نداشت از اشکال انسانی توی این کارتن استتفاده کنند.
اختاپوس که چهره برهمی داشت و خیلی بی تفاوت از روی صحنه رفت و دوربین نشون داد که وارد خونش میشه و روی تخت میشینه.
دوربین این بار رفت روبروی اختاپوس بود و ویدیو حالت های نویزی و فرکانسی بیشتری به خودش گرفت.
صدای دریل میومد صدای خش خش صدای های غیر عادی صدای پچ پچ و نجوا و گاها فریاد که اصلا ربطی به کارتن نداشت و واقعا ازار دهنده بود.
دوربین روبروی اختاپوس بود و داشت روی صورتش زوم میشد که…..

پایان قسمت دوم داستان ترسناک قسمت گمشده سریال باب اسفنجی

داستان ترسناک قسمت گمشده سریال باب اسفنجی

داستان ترسناک قسمت گمشده سریال باب اسفنجی

دوربین داشت روی صورت اختاپوس با همون نویز ها و فرکانس ها زوم میشد که یهو یه عکس ظاهر و سریع قطع شد.
خیلی سریع بود و من و دوستم با دیدنش شکه شدیم.بهش گفتم بزن عقب و فرم بندی کن ببینیم چی بود.
دوستم همین کارو کرد دقایق پیش رو فرم بندی کرد.
تبدیل شد به ۱۰ فرم که تو یکی ازفرم ها عکس افتاده بود.
دوستم رفت روی فرم عکس و عکس مشخص شد.
باورم نمیشد چی دارم میبینیم.
عکس جنازه یه بچه ۶ ساله پسر بود که شکمشو پاره کرده بودن و جفت چشاش از کاسه بیرون بود و یه عروسک باب اسفنجی کنار دستش.
سایه عکاس روش افتاده بود و قابل تشخیص بود.دل و روده بچه بیرون بود و خون همه جارو ریخته شده بود.پسرک معلوم بود خیلی درد کشیده چون دهنش باز بود و‌حالت بدی گرفته بود بدنش.
با دیدن این عکس اعصاب من و دوستم حسابی ریخت بهم من احساس خشم و ناراحتی داشتم.دوستم گفت ادامه بدیم؟من گفتم باشه و باز ویدیو با اون صداهای عجیبش و فرکانس ها و نویزهاش شروع شد.دوربین همینطور داشت روی صورت اختاپوس زوم میکرد که باز یهو یه عکس دیگه ظاهر و سریع قطع شد.باز فرم بندی کردیم و دیدیدم عکس این بار مربوط به جنازه یک دختره کوچیکه ۴ سالس که باز مثل قبلی روده هاش بیرون بود و چشماش از کاسه دراورده شده بود و بغلش عروسک پاتریک بود و باز هم سایه عکاس روی جنازه‌.
صحنه بدی بود موهای دختر و دست و پای کوچیکش غرق خون بودن من احساس تهوع داشتم که گفتم خواهش میکنم بزن بره.
دوستم ویدیو رو باز پلی کرد.

دوربین کیفیت بدتری به خودش گرفت صداها بی ربط تر شدن و کیفیت همه چیز آمد پایین.
دوربین در حال زوم بود که باز یه عکس دیگه ظاهر شد و سریع رفت.
با فرم بندی به عکس رسیدیم که این بار دیدیم سه تا بچه کنار همن.
روده هاشون بیرون بود و چشم نداشتن.
عروسک های پاتریک و باب اسفنجی و اختاپوس روشون بود و همه چی غرق خون بود.اما وقتی دقت کردیم متوجه شدیم این چشم های از کاسه درومده چه قدر شبیه چشم های اون تماشاچیا بود و نکنه صدا تماشاچیا هم صدای همین بچه ها بوده باشه؟
به این نتیحه که رسیدم حالم بد شد و کف زمین بالا آوردم.
دوستم ویدیو رو قطع کرد و آمد بالا سرم.
گفت خوبی؟
گفتم زنگ بزن رئیس بچه های انیمیشین بیاد ببینیم چه خبره اینجا.
دوستم سریع زنگ زد و رئیس یک ربع دیگه رسید دفتر کار ما…….

پایان قسمت سوم داستان ترسناک قسمت گمشده سریال باب اسفنجی

رئیس بچه های انیمیشن با حالت تعجب وارد شرکت شد و آمد بالای سر ما.
گفت چی شده ما هم موضوع رو بهش گفتیم و باز از اول همراهش ویدیو رو دیدیم و صحنه هارو نشونش دادیم و رسیدیم به آخراش.
دوربین دیگه روی صورت اختاپوس زوم بود.پر از صدای جیغ و ناله از درد که اعصاب هممون رو خورد کرد.
دوربین رفت طرف دیگه ای از اتاق اختاپوس که نشون داد اختاپوس بلند شد اسلحه شو برداشت و به چشم خودش شلیک کرد و خون و مغزش پاشید به دیوار.
صحنه افتضاحی بود‌.
چندبار بالا اوردم چون هم خون از روی واقعیت خون و هم مغز از واقعیت مغز درست شده بود دقیقا مثل چشم های حضار داخل امفی تعاتر که برای تماشای کنسرت امده بودن.ویدیو تموم شد‌.دیگه کسی از ترس توی اتاق جز ما سه نفر نمونده بود.
رئیس تصمیم گرفت به بچه های انیمیشین خبر بده که موضوع چیه اما بچه های انیمیشن گفتن ما خبر نداریم و اصلا همچین قسمتی نساختیم.
داستان به پلیس کشید و ما ویدیو رو بهشون نشون دادیم.
اونا هم تحقیقات رو روی ویدیو شروع کردن و ما امیدواریم چیزی بشه پیدا کرد.

توجه: داستانی که مطالعه کردید اخرین نوشته ها و دست نویس های کارمند شرکت بررسی انیمیشن های ساخته شده بود که شاهد این ویدیو شد.
او بعد از یک هفته به علت دیدن صحنه های وحشتناک ویدیو بعد از ساعت ها خودزنی با زنجیر و چاقو ، خودش را دار زد و کشت.
ویدیو از روی تمامی رسانه ها از جمله یوتیوب حذف شد و بچه های توی این ویدیو که به طرز فجیعی کشته شده بودند نیز شناسایی نشدند.
پلیس هیچ‌اثری از عکاس که سایه اش روی جنازه ها بود به دست نیاورد.
کارمندان شرکت انیمیشن سازی بخش کارتن باب اسفنجی قسم میخوردند همچین ویدیویی را نساخته اند و هیچکس نفهمید ویدیو توسط چه کسی ساخته و وارد شرکت کنترل کیفی شد.سپس بعد از یک سال پرس و پاسخ و جمع اوری سرنخ به علت نبود مدارک کافی پرونده بسته شد.

خواهشمندم دنبال ویدیو نگردید.

پایان داستان ترسناک قسمت گمشده سریال باب اسفنجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *