یک روز، ملا نصرالدین مجبور شد برای تعمیر بام خانهاش مصالح ساختمانی را بر روی دوش الاغ قرار دهد و آنها را به بالای پشتبام ببرد. الاغ با مشقت از پلهها بالا رفت.
ملا سپس مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و الاغ را به سمت پایین هدایت کرد.
او نمیدانست که الاغ میتواند به راحتی از پله بالا برود، اما به هیچ وجه از پله پایین نمیآید. هر تلاشی کرد، الاغ از پله پایین نمیآمد. ملا سرانجام الاغ را رها کرد و به خانه برگشت تا استراحت کند. در همین حین، متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شدهاند. سرانجام، الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد.
ملا نصر الدین با خود گفت نفرین بر من که نمیدانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب میکند و هم خودش را از بین میبرد.